
روزهای آخر
روزهای آخر ارشد و شاید آخرین روزهای دوران تحصیلم سر رسیدن. روزهایی که پر فشار ولی شیرین میگذرند. آخرین روزها و ماههایی که تو دانشگاه قدم میزنم و به روزهایی که اینجا گذشت فکر میکنم.

روزهای آخر ارشد و شاید آخرین روزهای دوران تحصیلم سر رسیدن. روزهایی که پر فشار ولی شیرین میگذرند. آخرین روزها و ماههایی که تو دانشگاه قدم میزنم و به روزهایی که اینجا گذشت فکر میکنم.

چند تا از تسکهای سلری درست با SQS مچ نمیشدند. ماجرایی که برای حلش وقت زیادی صرف شد. زمانی که میتونست خیلی کمتر از این باشه. تجربهای که باز بهم یادآوری کرد خطایابی نیازمند پیادهسازی یک روش علمیه. بازیه در نقش یک کارآگاه دانشمند
احتمالا به فکرتون رسیده که چقدر خوب میشد بدون این که دادهای که رمز شده رو رمزگشایی کنیم میتونستیم تغییرش بدیم. چیزی که بیشتر شبیه به یک خیال خوشه، واقعیت اما اینه که دههاست که این ماجرا رویا نیست و من این رو تازه فهمیدم. کمی راجعبه این امکان که اخیرا خوندم و یاد گرفتم اینجا نوشتم. دربارهی عملکردش و چالشهای استفاده ازش در دنیایی واقعی. امیدوارم که برای شما هم جالب باشه.
هرچند ماه یک بار که با رفقا میشینیم به گپ زدن و از زمین و زمان صحبت میکنیم، برای من فرصت خوبیه که چیزهایی رو بشنوم که کنجکاوی جدید برام بهوجود میاره. توی یکی از این نشستها هم صحبت از Swiss Table شد. Hash Table ای که درست شد برای این که سریعتر از جدولهای درهم سازی یا همون هش تیبلهایی که ما میشناسیم باشه. اینجا بیشتر راجعبهش نوشتم وسعی کردم کمی راجعبهش توضیح بدم و از کاربردهاش بگم و همینطور موردهای مشابه رو هم توضیح بدم.
توی این سه سالی که میلان زندگی کردم که همزمان بود با شروع زندگی مستقل، مسئلهی چای دم کردن و تمیز نگه داشتن کتری برقیم و فلاسک آب جوش برام پر رنگ شد. حاصل این تجربه رو اینجا سعی کردم خلاصه بنویسم.
داشتم دیروز کتاب Designing Data Intensive Application رو مرور میکردم و رسیدم به مبحث Multi-Leader Replication و بحث Conflict Resolution. کتاب اشارهی جزئیای به روشها رفع خودکار Conflict کرده بود و توی یک از اونها به CRDTs اشارهی خیلی مختصری کرد. برای من که اخیرا توی یک پروژه از این روش استفاده کردم تا بتونم Collaborative Editor پیاده کنم مواجهی دوبارهش جالب بود و انگیزهای شد که یک کم بیشتر راجعبهش بخونم و نتیجهش شد این پست.

داشتم لای آهنگهای قدیمی محسن چاووشی میگشتم و بهشون گوش میدادم. آهنگهایی که من رو پرت کرد به خیلی سال قبل. خاطراتی که برام زنده شدن و نوشتمشون.
بیشتر از یکسالی هست که دارم از ابزارهایی که روی LLM های معروف درست شدند استفاده میکنم برای برنامهنویسی. حاصل تجربهی این مدت رو اینجا میخواستم بنویسم و این که چه کارها کردم و نکردم برای این که هم ازش نفع ببرم و هم ضررهایی که فکر میکنم وجود دارند رو کمتر متحمل بشم.
.jpeg%3Ftable%3Dblock%26id%3D1cd2bb62-66de-804d-b19a-c9b34984efb9%26cache%3Dv2&w=3840&q=75)
من فیلم رو خیلی دیر دیدم. پارسال بود و ۱۶ سال بعد از اکرانش. بعد تموم شدنش اینقدر به وجد اومدم و احساس نزدیکی کردم باهاش که بلافاصله چند خطی دربارهی این قرابت نوشتم. خودم خیلی دوسش داشتم. حالا که دوباره با شنیدن قطعهای از آلبوم موسیقی متن فیلم، ساخت حسین علیزاده، خاطرهش زنده شد، دوباره یادش افتادم دوست داشتم که اینجا هم بذارم

ماجرای سفر کاری از میلان به San Vito
از یک سنی به بعد من آدم فعالی شدم سر کلاسها. برای این کار هم دلیل هم داشتم ولی اطرافیانم خیلی وقتها تو سرم میزدن و مسخره میکردن. میخوام راجعبه این ماجرا حرف بزنم و این که بگم چرا فکر میکنم که این فعالیت برای من مهم بود و چرا در آینده مهم تر هم شد

بعد از این که دیپسیک نشون داد که میشه با سختافزار های ضعیفتر مدلهای قدرتمند و کارا تولید کرد، چه بر سر صنعت سختافزار، به خصوص GPUهای انویدیا میاد
یادداشتی کوتاه دربارهی رابطهی خلاقیت و محدودیت و چند کلام دربارهی اخلاق.

ادامهی وضعیت ترک اینستاگرام و یک پدیدهی جالب بعد از ۵ ماه - آپدیت آخر
یادداشتی در نقد بلاگری زرد
کتاب A Philosophy of Software Design نوشتهی John Ousterhout، میاد و سه نشانه (manifestation) از پیچیدگی در سیستم مطرح میکنه و اینجا میخوام این سه مورد رو باهم مرور کنیم:

سال ها میگذره از تابستونهایی که میرفتم کانون. روزهایی ماندگار و اساسی در زندگیم. علی بندری یک ویدیو جدید گذاشته توی بیپلاس راجعبه تاریخ کانون. به بهونهی اون ویدیو من یادداشتی نوشتم از خاطراتم از اون دوران
حدود ۷ ماه بود که گاه و بیگاه صدای بیپ بلندی از خونهم میومد. منبع صدا معلوم نبود و من هیچ ایدهای نداشتم که چه چیزی میتونه همچین صدایی رو در بیاره. اینجا میخوام ماجراش رو بگم. این که چه فرضیههایی داشتم و در نهایت ماجرا به کجا ختم شد.

نقل تجربه از ترک چند ماهی اینستاگرام.

چقدر باید به ظاهر رزومه بها بدیم؟ این همه توجه روی ساختار ظاهری رزومه چقدر مهمه؟ کمی میخوام راجعبه این موضوع و نگرانی صحبت کنم.
یادداشتی دربارهی این که چرا فکر میکنم که دانشگاه مهمه و چرا باید اونو جدی گرفت. اگر دانشگاهی که قبول شدیم رنک نباشه این به معنی آخر دنیاست؟ من اینطور فکر نمیکنم. و اینجا سعی کردم نظرم رو بنویسم.
به حرفهای معمول راجعبه رمز و راز موفقیت باور ندارم. بجز این که قالبا آماده شدهند که بفروشه، اکثرا با واقعیتی که از زندگی خودم و اطرافیانم میبینم جور در نمیان. کار نمیکن. این بین، یک سری از نظرها هستند که بهنظر از این جنس نیستند. یعنی نیومدند که حرفی رو بفروشند یا لزوما دست شما بگیرند برای طی کردن مسیر موفقیت.
چطور میشه علم رو از شبهعلم تمیز داد؟ تو این پست میخوام راجعبه این موضوع صحبت کنم و در اخر پادکستی رو در اینباره معرفی کنم
سلام. خوش اومدین. حقیقت امر اینه که واقعا کسی ازم نپرسید که چرا میخوام بلاگ داشته باشم. احتمالا واسه این خاطره که اصلا با کسی مطرحش نکردم. ولی خب با خودم گفتم شاید بد نباشه توی پست اول راجعبه این ماجرا حرف بزنم. این که چرا فکر میکنم بلاگ داشتن گزینهی نه متهجرانه که تکامل یافته تریه. چرا اساسا این فضا رو بیشتر میپسندم. در آخر هم توضیح بدم که اینجا قراره چی کار کنم.